سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
daneshjoo
درباره وبلاگ


تا وکیلم نیاد حرفی نمیزنم
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 2
  • بازدید دیروز: 6
  • کل بازدیدها: 24983



سه شنبه 93 فروردین 5 :: 9:52 صبح ::  نویسنده : omid heydari

ناامیدی

گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد

. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت.

این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود.

ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد

. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟ »

شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از توانایی‌های خود و رحمت خدا است.»

آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»

 

شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است.

هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم.

اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم.

من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدرکهنه است!».




موضوع مطلب :
یکشنبه 92 بهمن 20 :: 3:21 عصر ::  نویسنده : omid heydari

 

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟پسر جواب داد: من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید

پدر و پسر

با ناراحتی از کنار پسر رد شد

بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود

پسرم من میزنم یا تو؟

این بار پسر جواب داد شما میزنی  .

پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟

پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی




موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 7:1 عصر ::  نویسنده : omid heydari

جای پا

  

خوابی دیدم.
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم. بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد. در هر صحنه، دو جفت جای پا روی شن ها دیدم. یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا. وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد، به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم. متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام، فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است. همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است. این واقعا" برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سئوال کردم: 
خدایا، تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم، در تمام راه با من خواهی بود. ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام، فقط یک جفت جای پا وجود داشت. نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم، مرا تنها گذاشتی. 
خدا پاسخ داد: 
بنده بسیار عزیزم، من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت. اگر در آزمون ها و رنج ها، فقط یک جفت جای پا دیدی، زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم.



موضوع مطلب :
جمعه 92 بهمن 18 :: 2:38 عصر ::  نویسنده : omid heydari

جبران

گفت جبران میکنم،
گفتم کدامش را ؟
عمر رفته را ؟
روی شکسته را ؟
دل مرده را ؟
حالا من هیچ...
جواب این تار موهای سفید را میدهی ؟
نگاهی به موهایم کرد و گفت :
چه پیر شده ای ...!
گفتم جبران میکنی ؟
گفت ...
کدامش را...؟




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 بهمن 16 :: 12:12 عصر ::  نویسنده : omid heydari

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

 

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

و شاه بیت غزل های لال من شده ای


 چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای


 چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای


چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای


هنوز نذر شب جمعه های من اینست

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای


که اتفاق بیفتد کنارتان هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای


میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای


مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای




موضوع مطلب :